جدول جو
جدول جو

معنی دردمند کردن - جستجوی لغت در جدول جو

دردمند کردن
(بَ وَدَ)
بدرد آوردن. رنجور ساختن. ایجاع. ایصاب. (تاج المصادر بیهقی). ایلام. (دهار). فجع. قفص. (منتهی الارب) :
مر آن چیز کآنت نیاید پسند
مکن هیچکس را بدان دردمند.
فردوسی.
وآخر کار دردمندم کرد
بندۀ خود بدم به بندم کرد.
نظامی.
، بیمار کردن. مریض کردن. ناخوش کردن:
هرکه مر او را کند او دردمند
کرد نداند به جهان کس دواش.
ناصرخسرو.
چراغی که مرگش کند دردمند
هم از روغن خویش یابد گزند.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از در بند کردن
تصویر در بند کردن
مقید ساختن، اسیر کردن، زندانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ چَ دَ)
ریزه ریزه کردن. تفتیت. (یادداشت بخط مؤلف) : رض ّ، خردمرد کردن. (از تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(پَ اَ تَ)
در قید کردن اسیر و محبوس. (ناظم الاطباء). مقید کردن. محبوس کردن. زندانی کردن:
دربند مدارا کن و دربند میان را
دربند مکن خیره طلب ملکت دارا.
ناصرخسرو.
یکی آیینه و شانه درافکند
به افسونی به راهش کرد دربند.
نظامی.
زآنکه آوازت ترا دربند کرد
خویش او مرده پی این پند کرد.
مولوی.
، سد باب کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارمند کردن
تصویر ارمند کردن
ایمن کردن ایمن گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار